روایت جانباز شیمیایی که بعد از چند سال زندگی در خارج از کشور به ایران بازگشت
ارزش فاسد در ایران بالاتر از شهید و جانباز است
باید از خون شهید ترسید نه از داعش
9 بار مجروح شدم
اردوی راهیان نور بی فایده است
مامور بدحجاب می بیند لبخند می زند!
بسیجی ها طرد شده اند
معتاد سرنگ رایگان دارد جانباز ...!
روایت جانباز شیمیایی که بعد از چند سال زندگی در خارج از کشور به ایران بازگشته است / از وردی که سربازها را بسیجی می کرد تا ترکش های طلایی
وبلاگ جانبازان شیمیایی ایران/پریسا حق پرست: به سختی نفس می کشید ، سرفه امانش را بریده بود، لوله اکسیژن به بینی اش وصل شده بود ، نفس هایش را میشد شمرد.چند دقیقه ای صدایش میان سرفه های خشکش، خشک تر شد.
کپسول اکسیژنش نشان از روزهای جنگ داشت ، روزهایی که با عشق به دنبال آرزوهایش رفته بود و پا به پای شهدا، همانند کربلاییان، غافله عشق را ترک نگفته بود.
خودش را "سربار سیه روی"معرفی می کند جانبازی که ۴۷ سال از خدا عمر گرفته است و در جبهه های جنگ حق علیه باطل مجروح و شیمیایی شده است؛ کیان عابدین پور اسفندیاری، متولد ۱۳۴۶ در یکی از محلات تبریز که پنج سال از بهترین لحظه های عمر خود را در قرنطینه بیمارستان مونیخ آلمان گذرانده است.
از اقوام تیمسارهای پهلوی بودیم
در وصف حال خانواده اش میگوید: پدرم در زمان پهلوی دبیر مدرسه بود و با بسیاری از ژنرال ها و تیمسار های دربار نسبت فامیلی داشتیم و پدرم سعی بر فراری دادن من از خدمت سربازی بود؛ اصرار به اعزام به جبهه داشتم که هر بار با مخالفت خانواده ام مواجه می شدم.
می گفتند از سپاه و سپاهی باید دور ماند
در مورد اعزامش می گوید: آن زمان که سرباز وظیفه بودم همه اخطار به این دادند که مبادا به سپاه بیافتی ودر کمال ناباوری به نام نیروی هوایی دزفول سر از پادگان شهید باکری درآوردم.
همیشه باید از نیروی سپاه دوری کرد؛ به قول بچه ها، نیروی سپاه وردی داشت که جذب می کرد و وقتی یک بار به گوش میخورد کسی نمیتوانست جدا شود، وقتی وارد پادگان شدم ورد به گوش من خوانده شد و من ماندگار شدم.
بعد از ۲۸ سال فرمانده ام "محمد علی قهرمانی "را پیدا کردم، سعی بر این داشتم آن وردی که به گوش همه سپاهیان می خوانند به ما هم یاد دهند ولی ای دریغ که یاد ندادند که هیچ به پسرم هم سرایت کرد و بعد از سالها سکونت در خارج از کشور به وطن خود و به سپاه پیوست.
۹ بار مجروحیت و در نهایت شیمیایی/به خاطر وصیت همرزمانم معافیتم را به خانواده ام نگفتم
از لحظه های مجروحیتش می گوید: ۹بار در جبهه مجروح شدم. اولین بار در همان اولین اعزامم در پادگان شهید باکری دزفول بود. اولین وردی که به گوش ما خوانده شد،بمباران لشکر بود،آذر ماه سال ۶۵ که ۳۷ هواپیما با فاصله کم روی پادگان شهید مهدی باکری دزفول بمب ریختند. سپس در عملیات کربلای ۴، کربلای ۵، شلمچه، سومین بار در عملیات کربلای پنج گردان ما به محاصره افتاد ولی ۸ روز از آن دوره در مجهولیت قرار دارد چراکه طبق استاد پزشکی مشخص نشده که آن ۸ روز در دست عراقی ها بودم یا ایرانی ها که در آن مجروحیت معده کلیه و روده هایم جراحت دیده بودند و به من معافیت دادند، اما به خاطر بدهی که روی دوشم احساس می کردم و وصیت همرزمانم ماجرای معافیت را به خانواده ام اطلاع ندادم.
در فروردین ماه سال ۶۶ طی پدافند شلمچه موج انفجار مینی کاتیوشا باعث موجی شدنم گردید و عملیات بیت المقدس بود که شیمیایی زدند ما از فرط خستگی خوابیده بودیم که وقتی بیدار شدیم با سرفه و حالات گوناگون بچه ها مواجه شدیم همه جا دود بود، بعدا فهمیدیم که شیمیایی شدیم.
چند جای بدنم تاول ها خودنمایی میکردند که با مراجعه به بهداری و پانسمان و مداوای موقتی صورت میگرفت.
بعد از آن شرایط پسرم به دنیا آمد و بر حسب نذری که کرده بودم هر سال برای اهدای خون میرفتم که همان سال با توجه به شیمیایی بودن من، از خون گرفتن، ممانت کردند،خیلی ناراحت بودم،با سوال پرستار بر شیمیایی بودنم، اظهار بی اطلاعی کردم و بعد از مدتها یادم آمد که در آن عملیات شیمیایی شدم.
بعد از گذراندن دوره های آموزشی به واحد مخابرات فرستادند و تا آخر جنگ در همان جا ماند و از عملیات کربلای ۴ تا پایان عملیات مرصاد در لشکر باقی مانده بود.
ازبه یاد آوری روزها میگوید: به اتقضای شیطنت هایم همه جا سرک میکشیدم، بیسیمچی اورژانس، گردان حضرت علی اصغر(ع)، گردان امام سجاد(ع) ، توپخانه، معراج، مربی گردان امام صادق(ع)، جانشین فرمانده گردان شده بودم.
بیسیمچی بودن سخت بود،وقتی همه بچه ها قبل از شهادت مواظبت و پیروی از امام را تاکید می کردند.
جنگ ایران و عراق فارغ از غم و غصه بود
در تمام جنگ ها و فیلم ها و مستند های خارجی فقط ترس و وحشت به چشم میخورد ولی جبهه فقط غم و اندوه نبود، بچه ها شب عملیات با شوخی و خنده به میدان میرفتند، آنهایی که دلشان گرفته بود هر کدام در خفا به راز و نیاز و گریه می پرداختند و نهایت درخواستشان شهادت بود که برخی به وصال یار رسیدند.
چاشنی چنگ ایثار بود/ما راوی فتح نیستیم شاهد فتحیم/اردوی راهیان نور بی فایده است
چاشنی جنگ ایثار است، در هیچ جایی دیده نشده که فردی به خاطر همرزمش که هیچ آشنایی قبلی با او نداشته به خاطر نجات جانش خودش را روی مین بیاندازد.
در کدام جنگ فرمانده لشکر ظرف سرباز را می شوید؟ ایثار آن زمانها با هیچ معیاری سنجیده نمی شود.
اردوی راهیان نور بی فایده است
به فکر می رود و میگوید: اردوی راهیان بی فایده است، نه سرمای کردستان دیده اید نه گرمای شلمچه،حضور در راهیان نور بی ثمرخواهد بود تا زمانی که راوی از حقایق جنگ نمیگوید چون عوامل ناهماهنگ هستند چون روای های امروز رنگ و بوی جبهه را ندیده؛ به ما میگویند راوی،ما راوی فتح نیستیم، شاهد فتحیم.
عید امسال دانشگاه اردوی راهیان نور را به جبهه اعزام کرده بود،مخصوصا از مسئول کانتینر یک بطری آب خواستم که گفت ما اجازه نداریم و مسئول ارشد هم حرف او را تاکید کرد و با لحن بی ادبانه جواب داد.
در حالی که سرشت جبهه ایثار است آنها بدون اصل ماجرا راهی خاک های شلمچه شدند آنها حتی درس اول ایثار را نیاموخته اند.
استقلال ایران به عظمت خون شهداست
در کدام یکی از کشور ها با وجود اینکه نفت و گاز و طلا و ... دارند استقلالی به عظمت ایران دارند؟
امنیت و آسایش ایران به حرمت خونهایی شهداست که به حرمت این خونها، خدای متعال به ما رحم میکند.
گاهگاهی رنگ چهره اش عوض میشد و چشمان نمناکش گویی از آن روزها برنگشته بود؛ شلمچه حتی سنگی نداشته که رزمنده ها به پشت سایه آن خستگی در کنند، به ما می گویند دیوانه، درست است ما دیوانه و مجنون هستیم چون میان آن روزها عاشقی میکردیم.
ترکش طلایی وسیله ای برای مرخصی
وسط حرفها به یاد ترکش طلایی افتاد و خنده ای منتهی به گریه سر داد و گفت : بعد از گردان امام صادق(ع) به شلمچه برگشتم،
هر ۴۵ روز یک بار مرخصی می دادند و چون اعزام کم بود مرخصیها را به تعلیق انداختند و به خاطر گرمای هوا و استحمام کم، لباسمان برتنمان می پوسید، با مسئول محور در خصوص مرخصی در گیر بودم که عراق بعد از ظهر شروع به پاتک کرد و بر اثر اصابت ترکش به گردنم،سهم ترکش طلایی خود را گرفتم و بعد از سه ماه به مرخصی آمدم.
کیسه پر کردن های بعد امام/کنسولگری ما را رد کرد
بعد از رحلت امام همه به فکر پر کردن کیسه هایی خود بودند و من هم در سال ۷۱به کار واردات ماشین های خارجی، بدون مجوز به ایران بودم و وقتی برای اخذ مجوز اقدام کردم با درهای بسته مواجه شدم.
با پاسپورت همسرم به عنوان همراه از ایران رفتیم، هلند،آلمان و در نهایت در مونیخ آلمان سرمایه ما به پایان رسید و بیمارستان مونیخ آلمان حاضر به بستری شدن من در بیمارستان شد و من در اتاقک شیشه ای شاهدبزرگ شدن فرزندم بودم.
با اینکه بیشتر فامیل های ما در آنجا بودند اما با دیدن شرایط من که به عنوان تروریست و خرابکار به مملکتشان آمده بودم، هیچکدام حاضر به کمک نبودند .
روز سوم بستری در بیمارستان و شرایط بی پولی، پسرم سه روز گرسنه بود و همسرم به کنسولگری ایران مراجعه می کند و در عوض کمک، با حرفهای خارج از شأن بیان، به همسرم می گویند: همانطور که آمده اید برگردید.برحسب اتفاق خانواده ای اهل ترکیه که مسئول واحدی از مخابرات و mdfمونیخ بودند به داد همسرم میرسند.
از من در خصوص مخابرات می پرسندو چون من در زمان بعد از جنگ و قبل از عملیات مرصاد در بی سیم سپاه ناحیه مشغول بودم و وقتی هوای بی سیم گاها حوصله سر بر بود یکی از فرماندهان ما به نام کاظم احمدنژاد ما را به واحد با سیم می برد و آموزش می داد.
بنا به آموزه های آن سال به کمک اوکتای(شهروند ترکیه ای) یک شرکت مخابراتی در ترکیه احداث کردیم.در بهترین منطقه ترکیه سکونت داشتیم که بچه هایم من هوای خرمشهر به مشامشان خورد و به ایران برگشتیم.
زمان ترخیص از بیمارستان،پاییز بود من پنج زمستان در آن بیمارستان بستری بودم،بوی شلمچه از بیرون حیاط می آمد باورم نمی شد اما بوی شهدا بود بوی جنگ، بوی دلتنگی، بوی گریه هایی که در این سالها، بالش خیس از گریه ام گواهی از آن روزها میداد.
هفت سال آلمان زندگی کردم
هفت سال در آلمان بودیم که پنج سال آن در اتاقک شیشه ای بستری بودم، پزشکان درمانی برای شیمیایی نداشتند و من در این سالها صدها بار با مرگ دست و پنجه نرم کردم. در این پنج سال به هیچ چیز فکر نکردم بغیر از اینکه خداوند افرادی مثل من را که نتوانستیم به نفسمان غلبه کنیم و نفس بر ما غالب شد، خدا مارا برای رفتن انتخاب نکرد تا نسل آینده بعد از جنگ فرق بین پاک و ناپاک را بدانند؛ چون با رفتن آنها آثاری از پاکی نمانده بود.
من هم مثل آنهایی که در آن دشت می جنگیدند پابه پای آنها جنگیدم،با هم تشنه ماندیم دیویدیم،زخمی شدیم،در سرما و گرما جنگیدیم اما آنها رفتند و من ماندم.
تنها فرق من با انها "نفس" بود،من با آنها بودم اما آنها به پاکی رسیدند و من غرق در نفس خودم باقی ماندم، ماها ماندیم تا جوانها فرق بین پاک و ناپاک را بدانند .
شهادت به نمازو مسجد نیست/مسئولین یادشان رفته که اینچنین افرادی در جامعه آنها حضور دارد
شهادت،به نماز و مهر و مسجد نبود، بودند کسانی بودند که از انحرافات مختلفی برخوردار بود اما تا پایشان به جبهه باز می شد آسمانی می شدند، این همان خلوص نفسی است میان شهید و خدا .
مدت زمان حضور در جبهه و مجروح شدنها دلالت بر پاکی و رشادت ها نیست، به دنبال سخن ظواهر نباشید،پاکی درون باید سخنگوی باشد.
در مملکت ما ایثارگرهایی هست که کسی خبر ندارد حتی مسئولین هم یادشان رفته است که کسی جانش را به خاطر این مملکت زیر پا گذاشته در اجتماع او حضور ردارد در بیمارستانها،خانه ها، روستا ها و بوی فراموشی به خود گرفته اند .
هستند پدرانی که برای خرید دارو برای فرزندانی که در راه امام حسین ( ع) داده اند خجالت میکشند.
میگوید در آن طرف محور کاری از ما ساخته نبود شاید به انتهای محور که نزدیک شدیم کمکی کنیم محض رضای خدا تا بلکه گناهانمان کمتر شود .
با روایت های درست نسل ما در حال انحراف است؛ همه چیز را از یاد برده ایم، که برای چه جنگیدیم، چرا انقلاب کردیم،روی همه اهداف انقلاب را خاک پوشانیده است .
اصل مسیر در حال انحراف است و کلام ها و پیامها و راه مسبب انقلاب در حال فراموشی است، همه به دنبال منفعت خود هستند.
تاریخ در حال تکرار است،در صدر اسلام هم حضرت علی (ع) را مسلمانان تنها گذاشتند و سالها بعد سید علی را.
ما انقلاب نکرده بودیم جامعه اینگونه شود
از اوضاع جامعه با چشمی پر از اشک میگوید:پوشش حجاب در مملکت اسلامی را دیده اید؟مامور دولتی که وظیفه اش تذکر به بد حجاب است با دیدن نامحرم و بد حجاب لبخند بر لبانش مینشیند.
دولتی اقدامی نکرده چرا که ما خود مقصریم به پیام امام که گفته بودند : نگذارید این انقلاب به دست نااهلان و نامحرمان بیوفتند" گوش نکردیم و به دنبال منفعت های شخصی خود رفتیم.
نباید میدان را به نفع برخی ها خالی می گذاشتیم که بیایند و سکانداری جامعه را بکنند،ما انقلاب نکرده بودیم که اوضاع جامعه اینگونه شود.
جنگ خیلی مادران را بی فرزند و خیلی فرزندان را بی پدر و حیلی پدر ها را بی جان کرده بود ولی نه به خاطر اینکه اوضاع حجاب و ادارات اینگونه شود .
جانباز و شهید جانشان را دادند که مملکت هویت دار شود/لطفا برای خودتان و مملکتتان حرمت قائل شوید
مسئولین فقط با فرا رسیدن هفته دفاع مقدس به یاد شهدا و جانبازان می افتند در حالی که بنای این مملکت با خون نهاده شده است، نه شهدای هشت سال بلکه شهدایی هم قبل از ما جانشان را برای نگه داری از این مرز و بوم داده اند تا افراد مملکتش در آسایش باشد نه در بی هویت و سر در گمی .
دموکراسی یعنی آزاد استفاده کردن در خصوص اموالی که با دسترنج خود به دست آوردیم آما باید از برخی ها پرسید برای این مملکت چه زحمتی کشیده اید؟ زمان جنگ کجا بودید؟زمان جنگ خارج از کشور بوده و پدر محترمشان اموال بازاریان را به انبار میزد و گرانفروشی رسالتش بود و برادراشان تعداد افرادی که اعزام می شدند اعلام میکرد؛ لطفا برای خودتان و مملکت حرمت قائل شوید.
مردم تبریز به فکر فتح آذربایجان به دست ارامنه و خوشگذرانی هستند
در فرهنگ قدیمی اذربایجانی ها جایی برای بی فرهنگی نیست،انواع آهنگ ها در زبانهای مختلف در ساعات نصف شب با صدای بلند،این دموکراسی نیست.
از روزهای ماموریت در مرز نخجوان گفت: وقتی شبها کنار مرز در حال گشت بودیم با کوچکترین صدا و حرکات چراغ روشن می کردند در حالی که سربازان ما با تویوتا و موتور در حال گشت بودند ولی به اصول قانون احترام نگذاشته و با رشوه و کارهای غیره صبح خود را شب می کنند .
مردم ما به جای حفظ ملیت خود در آرزوی آن روزند که ارامنه تبریز را به چنگ آورد وبا نوازندگی های ارامنه دلشان را شاد کنند
این شرایط را ما خودمان فراهم کردیم وقتی به عنوان مثال من را بزرگ کردید ادعای بزرگی میکنم و فرصت طلبی.
آنهایی که جبهه دیده اند پاک مطلق نیستند/منحرف همیشه منحرف است
همیشه آدرس های اشتباهی افراد را با مشکل مواجه میکند.آنهایی که جبهه دیده اند پاک نیستند منحرف همیشه منحرف است، اگر صادقانه در خط اول بودیم چرا جنگ هشت سال طول کشید؟غیر از خدا هیچکس از دورن اشخاص خبر نداشت،چرا که در ظاهر همه یکرنگ و یک مدل و بدون درجه لباس بر تنشان بود
کسی از اتفاقات جنگ نگفت چرا که جامعه ما در بعدی قرار ندارد که تحلیل کند چوه همه از برداشت های خود حرفی به میان می آورند .
بسیجی ها طرد می شوند
امروزه در جامعه ما طرد شده تر از بسیجی وجود ندارددر حالی که در اقشار بسیجی هر رقم شخص و کارها وجود دارد.این روزها همه افراد همه کار انجام می دهند ولی مبادا یک بسیجی یا شخصی که پوشش اسلامی دارد نقصی از او سر بزند که مردم همه مشکلات مملکت را از چشم بسیجی میبیند.
متاسفانه آنهایی که واقعا به انقلاب و نظام وابسته اند از هر طرف تحت فشارند هم از نظر دولت هم از نظر ملت.به خاطر ریش پسرم به ما خانه اجاره نمیدادند و پسرم مجبور به اصلاح شد.
فاسدان اجتماعی محترم تر از جانبازان این مملکت
همه جسم ها مریض می شود اما من بعد از ۲۸ سال مجروحیت و نبود درمان وامکانات و شدت بیش از قبل بیماری ام، برای گرفتن یک قرص یا کپسول از فیلتر های خدمات درمانی، بیمه ایران، بنیاد شهید عبور می کنم و زمانی می رسم که قرص و اسپریی برای توزیع وجود ندارد.
برای افراد معتاد و ایدزی در تمام داروخانه ها سرنگ رایگان توزیع می کنند در حالی که ما برای خرید یک قرص که۲۸ سال بغیر از نام تجاری و دوز آن هیچ تغییری نمی کند یک ماه معطل می شویم با این وجود افرادی که فساد اخلاقی آنها بیشتر است،امکاناتشان فراهمتر و احترامشان بیشتر از ماست.
بیمه ایران با فراموشی هزاران میلیون اختلاص در کشور به خاطر سه عدد امگا ۳ که داروی عمومی به حساب می آید اسپری های بنده را نداده بود حتی با صرف نظر از کپسول های امگا ۳ باز هم با مشکل روبرو شدیم.
تحصیلات نداشتیم،میدان را خالی گذاشتیم/بعضی ها قصد تخریب داشتند
مقصر اینکه جامعه به این وضع افتاده است ما هستیم که سهل انگاری کردیم و میدان را خالی گذاشتیم، البته برای سکانداری می بایست مدرک تحصیلی داشتیم که برای آنهم وجودی باقی نمانده بود.
جسمی که درد می کشد نمیتواند تمرکزی برای تحصیل داشته باشد،برای در مسند قرار گرفتن امور، تحصیلات لازم بود، که باید از طرف دولت حمایت می شدیم.
در ظاهر شعار هایی داده می شد اما در این راستا اقدامی نکردند و افرادی در آن زمان مسلک دار ادارات و نهاد های دولتی شدند، قرار بر این نبود که ما پیشرفت کنیم چون به ضررشان بود .
با خراب کردن بعضی اشخاص و بدبین کردن نصبت به این مسئله در صدد تخریب جایگاه ها بر آمدند حتی در خانواده ها هم وقتی اسم بسیجی می آید به عنوان خبرچین یاد می شود.
از خون این شهدا بترسید نه از داعش
برخی ها انتظار دارند به جای حق مردم را بخورند و صدایی فرد در نیاید در حالی که داعش جلوی چشم مردم چند جنایت انجام داده است و دنیا سعی بر انهدام این گروهک کرده است در حالی که ما نوجوان ۱۲ ساله ای داشتیم که گارد ریاست جمهوری عراق را با اسلحه خالی به اسارت گرفته بود و سوار بر گردن تیمسار ها به قرارگاه می آمد،از خون این شهدا بترسید نه از داعش.
من وارث این مملکتم وقتی که همرزمم حرف آخرش امانت بزرگ مثل خانواده اش، فرزندانش، خونش و مملکتش را به من سپرده من در مقابل آن مسئولم و نباید بگذارم بی حرمتی شود.
مسئولین با یدک کشی نام جانباز جامعه را به قلع و قمع کشیده اند
ما صبوریم، امام ما هم صبور بود،علی(ع) هم صبرش بینهایت بود اما گاها با دیدن برخی مسائل،کاسه صبرمان لبریز میشود و...
میگویند کیان اسفندیاری : چند سال قبل جلوی کلینیک جانبازان فجر اقدام به بریدن نرده های عابر پیاده کرده بود که با فحش و ناسزای مردم و مامورین شهرداری و انتظامی مواجه می شود و چند دقیقه بعد مامورن شهرداری و انتظامی علت کار او را پیگیر شدند و با نشان دادن پاهای پروتز همرزمش سرهنگ پاسگاه اشک شرم چشمانش را تر می کند و دیگر حرفی برای گفتن نداشت.
شهرداری تبریز بنا به اعتراض به ملاحظه نکردن شرایط جانبازان در خصوص رفت آمد جانبازان در فصل زمستان در درمانگاه جانبازان فجر، به پل ارتش اشاره کرده و این حرف آتشی بود بر دل جانبازان و مدافعان این مرز و بوم.
مسئولین که با یدک کشیدن نام جبهه، و استفاده از ثمره زحمات جانبازان کوچکترین امکاناتی برای آنها فراهم نکرد که هیچ حتی پرچم مقدس جمهوری اسلام را گاها طوری روی ستون ها نصب می کنند که گویی ارزشی ندارد.
دنیا چشم انتظار لغزشی از سوی ماست/وارث باشیم نه حارص
اکنون در زمان حساسی قرار داریم، جامعه باید جوانانی داشته باشد که روشنایی را به عموم نشان دهند،باید بگویند فرق بین پاک و ناپاک را.
دنیا منتظر لغزشی از سوی ماست؛ همانگونه که تهاجم فرهنگی در صدر کارهایشان قرار دارد،باید ریز نگاری کند وحقایق را به همه نشان دهد.
اینها حرفهای مردی بود که لحظه لحظه های ناب جوانیش را به پای کشور گذاشته تا ما جوانان در آرامش و امنیت باشیم.
در مکتب آنها عشق فقط خدا بود،چه جانهایی بر زمین بوسه زد تا ما سر افراز وسر بلند باشیم.آنها شهید شدند تا دین بماند .
هم باید بمانیم تا دین شهید نشود، کاش روزی شود که شرمنده شهدا و جانبازان و خون پاکشان نباشیم ...
نظرات شما عزیزان: